طنین آهنگ " گل یخ" کوروش یغمایی با درجه ای ملایم،به گوش میرسد تنها منبع منوّرِ اتاق چراغ مطالعه ای است که نهایتاً گستره ی میز را روشن کرده. روی تخت کنار میز ؛ پر شده از کتاب و قانون و دادخواست و آرای دادگاه های بدوی و تجدید نظر. تفاله های قهوه ، مدتهاست ته فنجان کنج میز خشک شده؛ اما هنوز بوی تند سوختگی اش به مشام میرسه! دیگه قهوه هام به خوبی قدیما نمیشه! روزها یکی یکی خط میخورن و سلطنت مرداد رو به پایانه.
شبیه شبهای تئاتر شهر و شلوغی های چهار راه ولیعصر شبیه خیابون انقلاب و کتاب ی هاش شبیه سر در دانشگاه تهران شبیه شیرینی فرانسه و سینما سپیده. شبیه آهنگ" گل گلدون" سیمین غانم، توی خلوت های نیمه شب تهران. شبیه ایستگاه انقلاب شبیه بلوار کشاورز و کافه آوانسن شبیه کافه گرامافون شبیه تموم شبهای گذشته و روزهای پیش رو. تهران، تابستان97
بالاخره این اتاق هم با تمام وقایع خوب و بدش به خاطره ها پیوست! اون اتاق، اون پنجره، اون پرده ها. من همیشه علاقه ی خاصی به اتاقم داشتم! اسمشو گذاشته بودم "اتاق جنگ" بعد کنکور و رفتن من به دانشگاه، اینجا هم متروک شد، سردِ سرد. نه دیگه عطر قهوه داخلش پیچید و نه بوی کتاب میداد، تاریکِ تاریک و این ایام که برای همیشه از این اتاق جدا میشم! جایی که خندیدیم، اشک ریختیم، عاشق شدیم، تلاش کردیم. ولی خب، برای تغیر، بهتر شدن باید گذشت! به قول شاعر: رقصان میگذریم
شبیه طنین اشرف زاده، که روزگاری حجت را در کوچه باغ های سبز نشابور و باغرود بر ما تمام میکرد. وقتی از مبتلاشدن به پاییز و رنگهایش میخواند از رقص با بید و جنگ با ،باد میگفت و ما هر بار ته دلمان تر میشد. از تلفیق صبح نشابور و نفسهای پاک یار میخواند و ما حظ میکردیم! از چشمهای وی که دریچه ی مخزن الاسرار حقیقت بود و با هر پلک دنیا را غرق در زینتِ آگاهی و زیبایی مینمود اما اما حواسمان نبود که انتهای این آلبوم با جمله ی تلخی تمام میشد که هر بار
پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم فاضل نظری
بزرگواری از دوستان نوشتن که: گل گیسو وار بنویسم! یا همینجا ادامه بدم، یا آدرس رو توی این وبلاگ اعلام کنم خب این واقعا برای من خوشاینده که پیگیرید و مطالبی که بنظرم هیچ ارزش ادبی نداشتن و فقط حاصل غلیان درونی بودن رو دوست داشتید. حقیقتش از اون روزها مدت مدیدی میگذره! دیگه نوشته های من مخاطب خاصی نداره! ازطرفی منم دیگه ذوق نوشتن ندارم. اینستاگرام هستم اگه دوست داشتید فالو کنید، فقط خودتونو معرفی کنید.
ماه که روی بگیرد باید نماز آیات خواند! خدا میداند که قهر ماه چطور میتواند غوغا بپاکند. . پ ن:حیف شد! دوست داشتم همچین شبی ماه رو از رصد خانه ی دانشگاه میدیدم! انشاالله 112 سال دیگه، مشروط بر بقای عمر .

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

jayo6rk Web آموزش پرورش شتر مرغ SarzaminDownload مجله تفریحی نبض آنلاین ساعت مچي دخترانه زنانه ارزان قیمت حراجی 2021 معرفی برنامه های جدید اندروید و آی او اس